۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه


(31)
شبها چند ساعتی رو برای خودم میگذرونم...وقتی به کل روز نگاه میکنم ..
میبینم چقدر کار دارم..چقدر سرم شلوغه...
خوشحالم از اینکه روزم پر و حرکت داره..
احساس زندگی و زنده بودن پرم میکنه ..
پر میشم واسه فردای مفید تر..خیلی زمان رو از دست دادم..
میگذارم هر چه از دستم میره بره...
من آنی رو میخوام که خودش با پای خودش برام میاد..
نه اونی که به خواهش من بیاد..
بعد این من میرم هر کس بخواد میتونه همراهم بیاد..
من همسفری رو میخوام که خودش بیاد نه اونی که مجبور باشه..
زندگی باید کرد ...اما نه به قیمت مردن در عین زندگی..
پیش به سوی ...................................................



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر