۱۳۹۲ آذر ۱, جمعه

(37)
دل قشنگم نپرس چرا؟؟؟؟؟؟؟
قلم رو تو دستم میگیرم و تو را روی صفحه میکشم
سالها رو..سالهام رو ...کتاب میکنم با لحظه هام
پنهان کنی فایده نداره....بگی هم فایده نداره
روزگار سیلی سختی بهم زده ...
که جاش از صورت زندگیم پاک نمیشه...
نپرس چرا؟
این آخرین و پایانی ترین لحظه کشیدن توست...
چرا امشب برام اینقدر ساکت .......
و خاطراتم اینقدر دوره



(36)
ایستادم و به عقب نگاه کردم..
در حالی که دفترم در دستم واشکهایم تو چشمام بود..
این آخرینهای نوشتن با تو بودنه..
چشمام میپرسن:حقیقت چه رنگی داشت؟
لبهام میپرسن:صداقت چه طعمی داشت؟
عقلم میپرسه:وداع یعنی چی؟
دستم ترس از سرما داره...دل قشنگم نگران هوای تنهاییه..
تنها آهی کشیده و به روبرو برمیگردم..
تمام انرژیم رو جمع کرده و سعی میکنم بدون بغض بگم
فقط یک جمله ........عزیزانم..صبور باشید..



(35)
زن بودنم......همه چیزم را در بر گرفته..
شعورم...منطقم....راه رفتنم.....
دوست داشتنم.....طرز نگاهم......
طرز صحبتم..و..و...و...انتخاب من نبوده ..
شما به چه حقی این چنینم میبینید...
که خود دلتان میخواهد.....



(34)
بالهایم را میگشایم
میخواهم بر آسمان خودم پرواز کنم
سایه ای گوشه ای بر رخت تنم افتاده
بالهایم را تا جای ممکن باز میکنم
و سایه خود را در همه دلم میگسترانم
اکنون هوایی دلپذیر در دلم جریان گرفته
این هوای قشنگترین فصل دل منه
........زمستون..........



(33)
زندگیم رو با عادتها ساختم و پیش رفتم
بعد دیدم همراه بودن با عادتها
آزاریه که تو این مدت به روح و جسمم رسوندم
و حالا با تمام وجودم غلط بودنش رو حس میکنم
خواستن و نخواستن  بودن و موندن
چیزیه که اتفاقات زندگیم رو میسازه
.......ترک عادت.....سخته و پر اضطراب
میخوام به خودم یاد بدم که میشه بود و شاد بود
میشه دید و میشه خواست میشه درد رو حس کرد
...و گذشت و رفت.....
ادامه دادن مثل نمکیه که روی درد میپاشی
و این میشه عادت برای عذاب کشیدن


۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه


(32)
من زن قوی هستم و سعی میکنم مسائلم رو با قدرت و آرامش حل کنم ..
اما گاهی دلم میخواد دستی کمکم کنه...و در آغوشم بگیره...
خدا جونم. قشنگم مثل همیشه محتاجتم در آغوشم بگیر و دستت رو بهم بده.




(31)
شبها چند ساعتی رو برای خودم میگذرونم...وقتی به کل روز نگاه میکنم ..
میبینم چقدر کار دارم..چقدر سرم شلوغه...
خوشحالم از اینکه روزم پر و حرکت داره..
احساس زندگی و زنده بودن پرم میکنه ..
پر میشم واسه فردای مفید تر..خیلی زمان رو از دست دادم..
میگذارم هر چه از دستم میره بره...
من آنی رو میخوام که خودش با پای خودش برام میاد..
نه اونی که به خواهش من بیاد..
بعد این من میرم هر کس بخواد میتونه همراهم بیاد..
من همسفری رو میخوام که خودش بیاد نه اونی که مجبور باشه..
زندگی باید کرد ...اما نه به قیمت مردن در عین زندگی..
پیش به سوی ...................................................



۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه


(30)
شده حس بکنی یه چیزی سرجاش نیست و یه جایی غلطه؟؟
؟برا من پیش اومده ......اما هیچ وقت برام پیش نیومده 
حس کنم همه چیز درسته و سر جای خودشونن......
میدونید چرا؟....... سرشار از سورپرایزن.........




(29)
من مطمئنم هیچ وقت از ذهنت پاک نمیشم....
چون نبودنم همه جای زندگیت حس میشه.....
چون من از زندگیت حتی خواسته کم نمیشم..
چون من وقتی نباشم زیاد دیده میشم..........
چون بودنم بی صدا اما نبودنم با فریاده..........
و اون فریاد توست که بی دلیل فغان میکنه.....
من مطمئنم..........................................




(28)
در نگاهت چیزی میبینم که باورش هم لذت دارد و هم درد.
لذتش در همان نگاهت بماند ودردش را من میکشم


۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه


(27)
وقتی کسی میره اگر وابستش شده باشی..
درست مثل این میمونه که 
یک دفعه زمستون تو قلبت اومده باشه و یخ میزنه
یا مثل این می مونه که بعد از جنگ باشه
میره و یک دنیا خاطره پشت سرش می مونه
خاطراتی از عشق های دروغی و باورهای غلط
درست مثل اینکه وسط قیامتی 




(26)
رفتار آدمها دقیقا همون چیزیه که تو خانواده یاد میگیرند....
و دقیقا همونیه که دوست داری بشنوی که:
فلانی سر سفره پدر مادر بزرگ شده....
و وقتی دو رویی و دروغ میشنوی ....
البته اینم رفتار دسته دیگری از آدمهاست......
با این تفاوت که دسته اول جزو دوستانت هستند
و دسته دوم که دیگه خیالت راحته
نه وقتت و نه انرژیت رو صرف نمیکنی.
و میگذاری هر وقت دلش خواست از زندگیت بره بیرون
فقط باید مراقب باشی و نگذاری بشکنی
و مراقب باشی مثل اونا نشی 
......همین.....





(25)
وقتی کمیت و کیفیت دوست داشتنهاتو ببری بالا...
وقتی که دوستهای واقعی که دوست دارن زیاد باشن.....
اون وقته که تو یادشون برای همیشه ثبت میشی....
اون وقته که هر چقدر هم دور باشی حس خوبی داری..

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه



(24)
زندگی رو با تمام خوبی ها و بدی هاش دوست دارم
نفس کشیدنو با تمام کمی هاش دوست دارم
دیدنو با تمام چیزهایی که حتی زیبا نیست دوست دارم
دوستهامو حتی اگه دوستم ندارن دوست دارم
دوری رو با دلتنگیهاش دوست دارم
انتظارو هر چند سخته برای پایانش دوست دارم
فکر کردنو برای حل مشکلاتم دوست دارم
عشق رو برای دلیل همه این خواستن ها دوست دارم

  بیستم فروردین 1391


(23)
میخوای تسلیم سرنوشت بشی؟ حتی حرفشو نزن
قبل از اینکه فلک برات درد بشه بریزش دور

 هجدهم فروردین 1391

(22)
  ...تو بشین....تو نمیتونی وارد این بازی بشی.......
به اندازه من اعتراف کن  ......اعتراض................

هجدهم فروردین 1391

۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه


خیلی وقته که گفتم ...ما....
وقتی دیگه نگفتم....حتی من و تو هم نبود.

(21) بیست و سوم دی 1390



هر روز یک چیز جدید گم میکنم.....فکر میکردم تو صندوق گذاشتم و قفلش کردم....
وقتی ندیدمش به خیالم گم کردم.....اما تو دستای تو جا مونده بود......معلوم بود اون تو دستهای تو مرده بود.

(20) بیستم دی 1390

برای خوشبختی من....خنده هات کافیه
برای لرزیدن دلم....چشم های قشنگت کافیه
برای مردن من....حسرت دیدن تو کافیه
گل قشنگم....بهار زندگیم....زیباترینم
....فقط تو حقیقتی......

(19) پانزدهم دی 1390


دل قشنگم...می خواد بگرده.
همیشه منتظر میشه ..اما چیزی پیدا نمی کنه.
می خواد که بشناسه...
هیچی نمی دونه...هیچی نمی پرسه.
وقتی گم می کنه ..چیزی نمیتونه جاش بگذاره.
اگه التماسش کنم که بمونه...
اون نمی تونه..میره که پیدا کنه اما.
نمی دونه همه جای دنیا آسمون همین رنگه.
تنها رنگ دل قشنگمه که با بقیه فرق داره.

(18)  پانزدهم دی  1390

هیچ وقت فراموش کردن رو امتحان نکردم
هیچ وقت بودن کس دیگه ای رو قبول نکردم
هیچ وقت خوشبحتی رو جای دیگه دنبال نکردم
هیچ وقت به با تو نبودن عادت نکردم
هیچ وقت به خاطراتت خیانت نکردم
اگر یک روز مرا اتفاقی یادت اومد
اگه یک شب خاطرات گذشته گریه ات انداخت
هیچ وقت درنگ نکن برگردو بدنبالم بگرد
آخرمن هنوز رفتنت رو باور نکردم

(17)  بیست و پنجم آذر 1390


هر چی پول داشتم دادم سبد خریدم.
میخوام همه دلشوره هامو بریزم توش.
سبدها پر شد و دلشوره هام روی زمین ریخته 
دیگه نه پول دارم سبد بخرم نه جون دارم که جمع کنم .

(16) بیست و یکم آذر 1390

دیر زمانیست به دنبال این میگردم که  بیابم یاری که می گویند عشق را به یک چشم زدن میگویند
.کجاست چشم آن یار که من سالهاست هر چه چشم به هم میزنم نمیخواند نگاهم را.
هزاران حرف ناگفته در چشمانم میریزم . از زبانم هم مدد خواستم .
گویا حقیقت این است.یا چشم غلط است یا یار بیجاست..............افسوس.............

(15)  بیست و یکم آذر 1390


آرزو دارم زبانم به اندازه فکرم باشه.
آرزو دارم عشقم هم اندازه دلم باشه.
آرزو دارم شرفم به اندازه تعهدم باشه.
آرزو دارم محبتم بدون هر انتظار باشه
آرزو دارم زمانم به اندازه آرزوهام باشه

(14) پانزدهم آذر 1390

دیر زمانیست به دنبال خوشبختی می گردم همه جا
هر کجا رد پایی دارد اما از حضورش همه کس بی خبرند
مدعی در اینکه دارند در خلوتشان اما نشانش را نمدانند کجاست
پیری میگفت مادام که به دنبالش بگردی نخواهی یافت
خوشبختی مهمانی نا خواندهاست که می آیدومنزل میکند در قلبت

(13) پانزدهم آذر 1390

 همیشه فکر میکردم با گذشت زمان....همه چیز بهتر میشود.... اما فقط من خسته شدم و زمان از کفم رفت....وحالااز نگاهش بی مهری عیان است..و در دلم آتشفشان است.

(12) سیزدهم آذر 1390



به دنیا اومدم .....بدون انتخاب مثل همه...اما زیبا..........زندگی رو که شروع کردم......حس میکردم یه چیزی متفاوته......بزرگ میشدم و باور میکردم......ازدواج کردم با عشق........اما خودم به تنهایی تمام باورهام شدم.....روزها میگذشت و من کاری جز گذشت نداشتم......سر آخر یک انتظار لذت مادر شدن ...چه دلچسب......حالا باید باشم با تمام قدرتم.....کاش میتونستم باقیش رو همین الان بنویسم....آرزو میکنم  زیبا بشه...و یک روز از فرزندم بشنوم که به دنیا اومدم....بدون انتخاب ...اما زیبا...

(11)  دهم آذر 1390



قلب من جایی دارد که درخت عشق را کاشته ام
تنه ای دارد قوی.چون که من همه خواستن یک ریشه پاک, به پایش ریخته ام
شاخه ها هر کدام ره به سویی دارند.هر کسی جایی دارد معلوم
در درخت من هیچ کسی جای دیگری نیست و نمیتواند باشد
برخی رو شاخه ای نازک و بعضی شاخه ای محکم دارند
اما گاهی برگی از شاخه بزیر می ریزد..فصل پاییز دلم می گرید
و جه زود به زود پاییز است وهوای دلم میگرید...

(10) دهم آذر 1390


وقتی اولین بار دروغ شنیدم , بخشیدم...چون دلم خواست.
وقتی اولین بار بی احترامی دیدم , بخشیدم...چون دلم خواست.
وقتی اولین بار خیانت دیدم , بخشیدم...چون دلم خواست.
وقتی اولین بار فهمیدم که دیگر نمیتوانم ببخشم , رفتم...چون دیگه دلم نخواست.

(9)  دهم آذر 1390

۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه


در صحرای تنهایی آسمانی است بس بزرگ, اما بارانی نیست.
کمکش میکنم ..از آسمان چشمانم...برایش باران می آورم.
هدیه اش میدهم..در نگاهم میدانم عشق را نیز ریخته ام......

(8) دهم آذر 1390

۱۳۹۱ اسفند ۱۸, جمعه



به تکه های بند زده دلم نگاه می کنم و نا گهان می خندم .
به خودم به او به شکل نا فرم دلم که تنها شباهتش نامش است.

(7) دهم آذر 1390


در تمام این سالها به خیالم شبحی سرد و سیاه به دنبال من است
یک شبی که اعتمادم شده بود وهم و خیال
آسمان خانه ام باران بود
در زدند نرم و سبک ....او بود
باد سردی تنم را لرزاند
او با خنده ای گرم و صادق
آمده بود که مرا در این حقیقت بی رحم تنها نگذارد
بعد از آن شب شبح من دوستم بود
رها از بی وفایی های دنیا

(6) دهم آذر 1390

۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه



روح من بس خسته..دل من بس تنها..
شرمگینم از هر دو..چه بگویم به آنها..
در تمامسالها..حسرت دستی صادق.. 
چشمی شفاف..که بعد از یک لبخند ناب ..
نگذارد رد لبهایش را بر تن داغ.

(5)  دهم آذر 1390

آدمهایی رو هر روز میبینم که صورتشان با لبخند نقاشی شده.....
من کجای این تابلوی زیبا هستم....

(4) دهم آذر 1390

وقتی بارون میباره.....انگار قلبم نم میکشه.سنگین و غمگین میشه.

(3) دهم آذر 1390


در دلم آرزویی کهنه است......بر لبم لبخندی پژمرده است......جای دستی در دستم
خالیست..............

(2)   دهم آذر 1390



توی این دلتنگیها روح من تنها نیست....روح من در دنیای خودش در رویا .....همنشینی دارد بس زیبا......جنسش از پریا ورنگش ارغوانی شاد

(1)  دهم آذر 1390